شيشه عسل من

يادمه بچه كه بودم يه كارتون ميذاشت كه قهرمانش يه خرس شجاع بود .خصوصيت جالبي كه اون خرس داشت اين بود كه واسه شارژ شدن و نيرو گرفتن بايد يه شيشه عسل مي خورد و اگه دير بهش عسل مي رسيد توانش رو از دست مي داد . حالا من خيلي وقته توانم رو واسه ادامه دادن از دست دادم .....كاش مي دونستم كارم با كدوم شيشه عسل راه ميفته ...............؟؟؟!!!!!!!!

آرام آرام آرام

آرامم كن........آرامش مي خواهم.....كمي حتي........درونم خيلي شلوغ است.....خيلي ........

بهانه

خدايا !مي دانم بهشت را به بها   مي دهي

نه به بهانه.........

***************

بهايي ندارم خدايا.....

ولي عجيب دلم بهانه ي بهشت كرده است........

دلم كوچك است

گاهي اراده مي كند براي شكستنم....همه جوره !!!!بدون هيچ ملاحظه اي !!!!دلم مي گيرد از كارش ....انتظارش را ندارم ....انتظارش را  از  "او"  ندارم......تنها دلخوشي ام اين است كه در وراي هر كارش حكمتي نهفته است ......حكمتي عظيم....دلم به اين خوش است كه بهتر از خودم  تشخيص مي دهد مصلحتم را ...و چه خوب كه بيجا دلسوزي نمي كند....ولي باز هم ......باز هم دلم مي گيرد....دست خودم نيست.....دلم هنوز خيلي كوچك است....

بهم سر بزن

دعوتم كردي با اشتياق اومدم ......هر چند  مهموني هنوز تموم نشده ولي ميخوام از همين الان مطرح كنم ؛ منم دعوتت مي كنم ......ناراحت ميشم اگه رد كني ....اگه نياي ....يا حتي دير بياي.......دعوتت مي كنم بياي به نمازام .....خيلي وقته از تو خالي شده نمازاي من.....يه سر به نمازام بزن....اگه خوشت اومد ديگه بمون....ديگه نرو.....خوب......بگو خوب.......منتظرتم......

آلزايمر

من براي چه به اينجا آمده بودم .....كسي يادش نيست؟ موقع آمدن، قبل از آمدن به اينجا يك عهدي با كسي بسته بودم ....حالا فراموش كرده ام ،هم عهد را هم صاحبش را ......يادم مي آيد يك چيزي قرار بود بخرم ......خانه بود به گمانم.......اما نه ، قرار به خريدن نبود .......به من گفته بودند پولش را جمع كنم........آهان دارد يك چيزهايي يادم مي آيد ..........مرا فرستاده بودند اينجا پول جمع كنم بروم جاي ديگري خانه بخرم.....اما كجا!!!!!! اسمش چه بود!!! يادم است يك جاي

ادامه نوشته

زندگي فرصت بس كوتاهي است

هر چه مي دوم نمي رسم...چه شتابي گرفته است روزگار.....شايد هم من  كند مي روم نمي دانم.....اما هر چه هست جسمم ديگر ياري نمي كند.....طاقت بيش دويدن ،ندارم....كاش مي توانستم حجم بيشتري از زمان را در اختيار بگيرم !!! آي.......تويي كه فرصتهايت را نياز نداري! به من وقت نمي فروشي !!!به هر قيمت كه بگويي خريدارم........

بگذار حركت كنم

مي داني.....جان .......تو خوبي ، بسيار خوبتر از آنچه مي پنداشتم ولي.....ولي من دير زماني است كه ديگر چنين عشقهايي را نمي فهمم، يعني نمي خواهم كه بفهمم !!!ميداني چرا ! چون تو نبايد بماني .....مسافري ، به مسافر جماعت نبايد دل بست......هر لحظه امكان كوچ دارد ......مي رود و آواره ات مي كند....مي رود و تو مي ماني با اشكهايي كه حرمتشان شكسته است ....با دلي كه ويرانه شده و مانده است روي دستت....من ظالم نيستم عزيز ......اما از بدبختي روزگار عاقلم ! عقل هم كه خوب مي داني راهش هزار فرسنگ با عشق فاصله دارد ! من از تو عبور كرده ام خيلي وقت است......تلخ است گفتنش ولي بايد بداني ، بايد آنقدر كامت تلخ شود از عشقهاي دنيايي كه قاعده ي عبور را بياموزي .....راه بيفت عزيز ! تا همينجايش هم دير كرده ايم ......خيلي دير كرده ايم ....راه بسيار است، پرمخاطره است ،حركت كن عزيز ! قلب شكسته ات خيلي وقت است توان حركتم را بريده است، كنار برو نازنين .....بگذار حركت كنم...........

دلم باران مي خواهد

دلم باران مي خواهد عجيب ......دل است ديگر ....چه مي داند قانون فصلها را .....چه مي داند تابستان جنوب يعني چه ! تشنه شده ، خشك شده ، آلوده شده ، آلوده شده .....واااااااي ! مي خواهد پاك باشد ،مي خواهد عطر پاكي اش آنقدر بپيچد كه يادش برود  روزي دست و پا مي زد در گندِ نفرت انگيز گناه......به او بگوييد باران آسمان پاك است آري، اما......اما او خود بايد باران شود و ببارد از آسمان نگاه ! به او بگوييد نخوابد ديگر ! بگوييد برخيزد و تمام جسم را به همراه خود بكشد با يك فرمان تحكمانه، بگوييد داد بكشد بر سرِ لبها تا ذكر بگويند پاكي را ، بگوييد فرياد بزند تا دستها بالا بروند به سوي آسمان و پايين نيايند ديگر.... و او خود اشك شود و ببارد از آسمان چشمانم......آنقدر ببارد تا سيراب شود ،آنقدر ببارد تا پاك شود ،آنقدر ببارد تا يادش برود روزي دست و پا مي زد در........

من زنم

من زنم ....مي پوشم خودم  را  براي خودم ،براي دلم و براي خدايم ! انقدر خودم را مي پوشم تا به جاي تنم تفكرم را ببينني ،و به جاي لباسم  ذهنم را ، ذهن روشنگرم را .... من زنم .......با تمام جذابيت هاي زنانه اما حيفم مي آيد پشت ويتريني بنشينم كه روبرويش چشمان هرزه ي توست ......من زنم .....به زيبايي تمام زنان دنيا .....تا دلت بخواهد مرام دارم و سخاوتمندم ولي خودم را بذل و بخشش نمي كنم و اين اوج مرام من است.....از گراني خودم آگاهم در اين عصر ارزانيِ انسانيت، پس سعي نكن فريبم بدهي با جمله هاي روشنفكرانه.!!!!!به من نگو درد داري از محبوس بودن من كه من درد دارم از انديشه ي تو ، از انديشه اي كه تنم را بر تفكرم ترجيح مي دهد  و به جاي دل بستن به آزادي انديشه ام  ،به آزادي جسمم مي انديشد تا تفكرم را به بند بكشد و آسوده و آزاد، تنم را به يغما ببرد !!!!!من زنم ....زني كه ديگر خيلي وقت است از حرفهاي فريبنده ات ذوق زده نمي شود ....زني كه ديگر خيلي وقت است عجيب حناي زبان تو   برايش رنگ باخته است........