ادامه مطلب ...
بسم الله الرحمن الرحیم
>
>نقل شده که دو نفر از شیعیان در گذرگاهی از بغداد به مجلس بزرگی رسیدند.
>>>پرسیدند این مجلس متعلّق به کیست؟
>>>گفتند مجلس درس امام اعظم ابو....... (ازبزرگان اهل سنت)است .
>>>راوی حکایت می گوید رفیق من که اسمش فضل بن حسن بود و مردی
متعصّب در مذهب شیعه و در عین حال آدمی بحّاث و با اطلاع از مبانی مذهب بود
، گفت
>>>من می روم و با این مرد مباحثه می کنم و تا او را ملزم و مجاب نکنم از این مکان نمی روم.
هو الخبیر
یه روز یه ترکه میره سبزی فروشی تا کاهو بخره
عوض اینکه کاهوهای خوب را سوا کند ، همه ی کاهو های نامرغوب را سوا میکنه و می خره
ازش می پرسند چرا اینکار را کردی میگه : صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست
مردم همه ی کاهوهای خوب را می برند و این کاهوها روی دست او می مانند و من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را می خرم
اینها را هم می شود خورد
این ترکه کسی نبود جز عارف بزرگ آقا سید علی قاضی تبریزی ره
...........................
یه روز یه ترکـــه می ره جبهه
بعد از یه مدت فرمانده می شه
یه روز بهش می گن داداشت شهید شده افتاده سمت عراقی ها اجازه بده بریم بیاریمش
جواب میده کدوم داداشم؟
اینجا همه داداش من هستن
اون ترکـــه تا زنده بود جنگید و به داداش های شهیدش ملحق شد
اون ترکـــه کسی نبود جز مهدی باکری
..........................
یه ترکه خواست کتاب بنویسه
برای تالیف آن کتاب حدود چهل سال تحقیق و مطالعه کرد و بیش از ده هزار کتاب را تمام خواند و به حدود صد هزار کتاب، مراجعه مکرر داشت
او برای یافتن منابع و کاوش در کتاب خانه های هند، ترکیه، ایران، عراق و
...، سفرهای متعدد انجام داد و بالاخره یک کتاب یازده جلدی نوشت
این ترکه کسی نبوده جز علامه امینی صاحب کتاب الغدیر