|
شیطان می گوید
۱ : مسلمانی که صدای اذان را می شنود و نماز را ادا نمیکند پدر من است
۲ : مسلمانی که اضافه خرج می کند برادر من است
۳ : مسلمانی که از امام زودتر به رکوع می رود پسر من است
۴ :خانم مسلمان که با آمدن مهمان اعصاب خرابی میکند مادر من است
۵ : خانمی که بدون چادر ( سر برهنه ) می گردد خانم من است
۶ : مسلمانی که بدون گفتن بسم الله شروع به خوردن غذا می کند اولاد من است
۷ : مسلمانی که این حرفها را به دیگران برساند دشمن من است
۸ : مسلمانی که خاموش بنشیند و به کسی چیزی نگوید دوست من است
آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود ...
محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیراو گرم درغار پیچید :
بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ،
آدمی را از لخته خونی آفرید ،
بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ،
همــــان که با قلم آموخت ، و به آدمی
آنچه را که نمی دانست بیاموخت . . .
این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور***پس چرایار نیامدکه نثارش باشیم
سالها منتظر سیصد و اندی مردیم***آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم
اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید***به گمانم که بنا نیست که یارش باشیم
امام زمان (ع)فرمودند؛ هر وقت به بنبست رسیدی این دعا را بخوان :
«یا مَن إذا تضایقتِ الأمورُ فَتحَ لها باباً لم تَذهَب الیه الأوهامُ صَلِّ على محمد و آل محمد و افتح لأموریَ المتضایقةِ باباً لم یَذهَب الیه وَهمٌ یا ارحم الراحمین».
معنای فارسی==>> ای خدایی که وقتی حلقههای بلا به هم گره میخورد و انسان را در فشار قرار میدهد ؛ در این زمان دری را به روی بندگان باز میکند که فکر و وهم بشر هم به آن جا نمی رسید. خدایا صلوات خود را بر محمد و آل محمد نازل فرما و مرا که در بن بست گیر کرده ام، تو خودت راهی برایم باز کن که به عقل من نمی رسد».
توصیهای از امیر مومنان حضرت علی علیهالسلام:
سُئِل
أَمیرُالمُؤمِنینَ علیه السلام عَنِ «العِلْمِ»، فَقالَ: أَربَعُ
کَلِماتٍ: أَنْ تَعْبُدَ اللهَ بِقَدْرِ حاجَتِکَ إلَیْهِ، وَ أَنْ
تَعْصِیَهُ بِقَدْرِ صَبْرِکَ عَلَى النَّارِ، وَ أَنْ تَعْمَلَ لِدُنْیاکَ
بِقَدْرِ عُمُرِکَ فیها، وَ أَنْ تَعْمَلَ لآِخِرَتِکَ بِقَدْرِ بَقائِکَ
فیها.
از امیرالمؤمنین علیه السلام از «علم» (علم زندگی) سؤال شد،
فرمودند: چهار کلمه است: خداوند را به اندازه ای که به او نیازمندی، عبادت
کنی. او را به اندازه ای که طاقت تحمل آتش را داری، معصیت کنی. برای
دنیایت به اندازه ای که در آن عمر داری، کار کنی و برای آخرتت به اندازه
ای که در آن باقی می مانی، عمل کنی!
مکاشفه علامه مجلسی(ره)حضرت صاحب الزمان علیه السلام را دیدم،عرض کردم: مولای جان،برای من امکان ندارد که همیشه به حضورتان مشرف شوم؛تقاضا دارم کتابی که همیشه به آن عمل کنم، عطا بفرمایید...
مرحوم ملا محمد تقی مجلسی(ره) می فرماید:
«
در اوایل بلوغ در پی کسب رضایت الهی بودم و همیشه به خاطر یاد او ناآرام
بودم؛ تا آن که بین خواب و بیداری حضرت صاحب الزمان علیه السلام را دیدم که
در مسجد جامع قدیم اصفهان تشریف دارند.
به آن حضرت سلام کردم و خواستم پای مبارکشان را ببوسم؛ ولی نگذاشتند و رفتند. پس دست مبارک حضرت را بوسیدم و مشکلاتی که داشتم؛ از ایشان پرسیدم. یکی از آنها این بود که من در نماز وسوسه داشتم و همیشه با خود می گفتم اینها آن نمازی که از من خواسته اند، نیست لذا دائماً مشغول قضا کردن آنها بودم و به همین دلیل نماز شب خواندن برایم میسر نمی شد.
در این باره حکم را از استاد خود، شیخ بهایی(ره) پرسیدم. ایشان فرمود: یک نماز ظهر و عصر و مغرب را به قصد نماز شب بجا آور. من هم همین کار را می کردم. در این جا از حضرت حجت علیه السلام این موضوع را پرسیدم فرمودند:
« نماز شب بخوان و کار قبلی را ترک کن. »
مسائل دیگری هم پرسیدم که یادم نیست. آنگاه عرض کردم: مولای
جان، برای من امکان ندارد که همیشه به حضورتان مشرف شوم؛ لذا تقاضا دارم
کتابی که همیشه به آن عمل کنم، عطا بفرمایید.
فرمودند: کتابی به تو عطا کردم و آن را به مولا محمد تاج داده ام؛ برو و آن را از او بگیر.
من در همان عالم مکاشفه آن شخص را می شناختم.
از در مسجد، خارج شدم و به سمت دار بطیخ (محله ای است در اصفهان) رفتم وقتی به آن جا رسیدم مولا محمد تاج مرا دید و گفت: حضرت صاحب الأمر علیه السلام تو را فرستاده اند؟
گفتم: آری. او از بغل خود کتاب کهنه ای
بیرون آورد؛ آن را باز کردم و بوسیدم و بر چشم خود گذاشتم و برگشتم و متوجه
حضرت ولی عصر علیه السلام شدم. و در همین وقت به حال طبیعی برگشتم و دیدم
کتاب در دست من نیست.
به خاطر از دست دادن کتاب، تا طلوع فجر
مشغول تضرع و گریه و ناله بودم. بعد از نماز و تعقیب، به دلم افتاده بود که
مولا محمد تاج، همان شیخ بهایی است و این که حضرت او را تاج نامیدند به
خاطر معروفیت او در میان علما است؛ لذا به سراغ ایشان رفتم. وقتی به محل
تدریس او رسیدم، دیدم مشغول مقابله صحیفه کامله (سجادیه) هستند.
ساعتی
نشستم تا از کار مقابله فارغ شد. ظاهراً مشغول بحث و صحبت راجع به سند
صحیفه سجادیه بودند؛ اما من متوجه این مطلب نبوده و گریه می کردم. نزد شیخ
رفتم و خواب خود را به او گفتم و به خاطر از دست دادن کتاب گریه می کردم.