خاطرات یاسین
خاطرات یاسین

خاطرات یاسین

بیانات شیرین حجه الاسلام قرائتی

- خاطره زیبا درباره اهمیت عمل در کنار دوستی و محبت در اسلام و تشیع
8- حتی بچه هم محبت بدون عمل را دوست ندارد


بچه ام کوچولو بود، از من بیسکویت خواست. گفتم: امروز می خرم.

وقتی به خانه برگشتم فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟ گفتم: یادم رفت.

بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده.

بچه را بغل کردم گفتم: بابا جان! دوستت دارم. گفت: بیسکویت کو؟

دانستم که دوستی بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد. چگونه ما می گویم خدا و رسول و اهل بیت او را دوست داریم، ولی در عمل کوتاهی می کنیم؟

خاطره از: حجت الاسلام قرائتی


منبع: نشریه «سنگر باقیمانده»، ویژه اردوی راهیان نور 91 دانشگاه شهید مدنی آذربایجان، شماره یکم


دسته بندی موضوعی:

1- خاطرات حجت الاسلام قرائتی    2-  عمل، عمل صالح


سایر خاطرات از نشریه سنگر باقیمانده: +



برچسب‌ها: نشریه سنگر باقیمانده راهیان نور 91, خاطره زیبا قرائتی, پاسخ شبهه دوستی و دل پاک کافیست, اهمیت عمل در اسلام, خاطرات حجت الاسلام قرائتی
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1392ساعت توسط گروهک 57 | نظر بدهید

7- اگر با آقای خامنه ای جلسه داشتی باز هم دیر می آمدی؟


در منزل مهمان داشتم، به آنان وعده داده بودم ساعت 6 خودم را می رسانم، ولی به دلیل مشکلات راه ساعت شش و نیم رسیدم. مهمان پرسید: «چرا دیر آمدی؟» گفتم: «در راه چنین و چنان شد.»

گفت: «سوالی دارم». گفتم: «بفرمایید.»

گفت: «اگر شما با مقام معظم رهبری ساعت شش ملاقات داشتی چه می کردی؟»

گفتم: «سر دقیقه می رسیدم.»

گفت: «پس پیداست تو به من اهمیت نداده ای، تو به من ظلم کرده ای. من و امام زمان (ع) از نظر حقوق اجتماعی مساوی هستیم، قول، قول است.»

شرمتده شده و معذرت خواهی کردم.

خاطره از: حجت الاسلام قرائتی


منبع: نشریه «سنگر باقیمانده»، ویژه اردوی راهیان نور 91 دانشگاه شهید مدنی آذربایجان، شماره هفتم


دسته بندی موضوعی:

1- خاطرات حجت الاسلام قرائتی    2- خاطره وفای به عهد، خوش قولی



برچسب‌ها: خاطره زیبا درباره وفای به عهد و خوش قولی, نشریه سنگر باقیمانده راهیان نور 91, خاطراتی دریاره خوش قولی, خاطره زیبا وفای به عهد, خاطرات حجت الاسلام قرائتی
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت 1392ساعت توسط گروهک 57 | نظر بدهید

5- یا بگو ایمانت مثل یوسف است یا بگو گناه کنم یا ازدواج!


می خواستم ازدواج کنم، ولی پدرم می گفت: هر موقع درس خارج رفتی زن بگیر.

دیدم به هیچ صورت قانع نمی شود، اثاثیه را از قم برداشتم و به کاشان نزد پدرم آمدم.

گفت: چرا آمدی؟ گفتم: درس نمی خوانم، چون شما حاضر نمی شوی من ازدواج کنم.

خلاصه هر چه به خیال خودش مرا نصیحت کرد، اثر نگذاشت. بعضی از آقایان را دید که مرا برای درس خواندن نصیحت کنند، من هم بعضی دیگر را دیدم که او را برای موافقت به ازدواج من نصیحت کنند.

تا اینکه یک روز به پدرم گفتم: یا به من بگو ایمانت مثل یوسف است، یا بگو گناه کنم یا بگو ازدواج کنم. سر انجام موفق شدم.


منبع: نشریه «سنگر باقیمانده»، ویژه اردوی راهیان نور 91 دانشگاه شهید مدنی آذربایجان، شماره چهارم


دسته بندی موضوعی:

1- خاطرات حجت الاسلام قرائتی    2- خاطرات ازدواج



برچسب‌ها: نشریه سنگر باقیمانده راهیان نور 91, خاطرات زیبا حجت الاسلام قرائتی, خاطره ماجرا داستان ازدواج قرائتی, خاطرات زیبا از ازدواج, خاطره جالب ازدواج

نظرات 1 + ارسال نظر
zahra جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:36 http://www.newdentistry.blogfa.com

ishallah shahrivar miam ke ye bar mamanam badraghe konim

shoma biain tehran delemun pusid az bikesi

خاله خسیسم پاشین بیان اصفهان .بی خیال بلیطش.بیان با هم بریم بگردیم.چهارشنبه بیان جمعه شب یا روزهای بعدشم برین.تا بریم بگردیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد