خاطرات یاسین
خاطرات یاسین

خاطرات یاسین

اندازه یک چوب خلال گرفتم و یک سال است که اینجا معطلم...


به اندازه یک چوب خلال گرفتم و یک سال است که اینجا معطلم...


احمد پسر حوارى مى گوید:
- آرزو داشتم سلیمان دارانى، یکى از عرفا، را در خواب ببینم.
پس از یک سال، او را در خواب دیدم.
به او گفتم:
- استاد! خداوند با تو چه کرد؟
گفت:
- اى احمد! از جایى مى آمدم، قدرى هیزم در آنجا دیدم، چوبى به اندازه چوب خلال از آنها برداشتم، نمى دانم خلال کردم یا نه!
اکنون یک سال است که براى حساب همان چوب معطل هستم.

بحارالانوارجلد۱

  نویسنده : معجزه دات کام

نظرات 1 + ارسال نظر
zahra جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:37 http://www.newdentistry.blogfa.com

khoda be dade ma berese pas

پناه بر خدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد