داشتم پاهای یاسین رو با صابون می شستم گفتم پاهات رو بذار رو دمپایی که بشورم.
یاسین گفت اگه بذارم زیز میخورم.
منظورش از زیز همون سر خوردن یا لیز خوردن است.
با یاسین از کوچه رد می شدیم .یه بجه که داشت می رفت سمت ماشینشون خواست یه فیسی برا یاسین اومده باشه.به یاسین گفت:من دارم میرم پیش دبستانی.
یاسین خندید وگفت:مامان میگه :من دارم میرم پیش در ماشین.
خدایا تا به کی هجران مهدی
به دستم حسرت دامان مهدی
الهی هر بلا از حضرتش دور
الهی، من بلا گردان مهدی
قربونت برم اقا جان.الهی امسال جشن ظهور شما را بگیریم.دلمون گرفت.اقای تنها و غریب من.ای کاش به اندازه قطره ای هم که شده شما را درک کنیم و بشناسیم.اقا جان هستی در دو قدمی ما و ما با چشمان تیره و تارمون لیاقت دیدن روی ماهتون را نداریم.قربونت برم ای کاش لحظه ای ......
ای خدای مهدی ٰبه حق محمد و ال محمد صلوات الله علیهم عقل همه ما را برای ظهور حضرت اماده کن و ظهورش رو برسون.برای تو که کاری نداره خدای بزرگ من.اقا جان قربونت برم میترسم بمیرم و ناکام از دیدن روی ماهتون رفته باشم.اقا جان دست ما و نسل ما رو بگیر.
ای خدا ما و نسل ما را برای ظهور اقا تربیت کن.
به امید ظهورت اقای تنهای من
سلام. خوبین؟جاتون خالی پنجشنبه به اتفاق خانواده رفتیم حوض ماهی.ساعت 5 صبح راه افتادیم و حدود 7 صبح اونجا بودیم.خیلی جای قشنگی بود و خیلی خوش گذشت و جالب اینکه وقتی رسیدیم اونجا من تازه فهمیدم اونجا مکانیه که ایه 158 سوره مبارکه بقره اتفاق افتاده.ماجرا اینه که:
روزی یکی از پیامبران خدا به نام عزیر از کنار شهر ویرانی عبور می کردند .سوالی می پرسند که:چگونه ممکن است خدا این مردگان را دوباره زنده کند؟
خدا او را صد سال میمیراند و اورا زنده میکند؟سپس از او می پرسد :چه مدته که اینجا درنگ کردی؟عزیر جواب می دهد ساعتی یا مقداری از روز.خدا به او می گوید:بلکه صد سال است.نگاه کن به الاغت که چگونه ذره های پراکنده او به هم میچسبد و چگونه گوشت او را می پوشاندو نگاه کن به غذایت که ذره ای تغییر نیافته.و عزیر جواب می دهد اعلم ان الله علی کل شی قدیر.قطعا خدا بر هر چیز تواناست.
حالا ما رفته بودیم به مکان این اتفاق.
اینا هم یه سری عکسه که اونجا گرفتم.
روزگاری شهر ما ویران نبود
دین فروشی اینقدر ارزان نبود
صحبت از موسیقی عرفان نبود
هیچ صوتی بهتر از قران نبود
دختران را بی حجابی ننگ بود
رنگ چادر بهتراز هر رنگ بود
دختر حجب وحیـــــــا قرتی نبود
خانه فرهنگ کنســـــــــرتی نبود
مرجعیت مظـــــهر تکــــریم بود
حــــکم اورا عالمی تســـــلیم بود
یک سخن بود وهزاران مشــتری
آنهم از لوث قــــرائت هــــا بری
هدیه بر رقــــاصه ها واجب نبود
قدر عالم کمــــتر از مطرب نبود